شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفتعلن فاعلن مفتعلن فع قالب شعر : قصیده
ای به همه هادیان تو هادی ورهبر حـجـت حـقّ ودهـموصیپـیـمـبر
هـم عـلـی چــارم از مـحـمّـد سـوم هم دُرِ نُه بحر نور و بحرِ دوگوهر
ابـنرضـا،هـادی الـنــقـی،ولیالله نـجـل عــلـی،زادۀ بـتـول مـطهــر
عمر کـمت بیشتر زعمرزمانهـا فیض دمت روح صدمسیح به پیکر ماه جـمال تو گـشـته غـرق ستـاره از اثــر بـــوســۀ جـــواد مــکــرر
سـامــرهات قـبـلـۀ قـلـوبمـلائـک صحن تو از مسجدالحـرام، فـراتر
مثل نـبـی مـاه را کنی به دونـیـمه مثل عـلی میکَنی زجا درِخـیـبـر
مثل حسن صبرمیکنی به مصائب مثـلحـسـینت توانِ نهـضتدیگـر
کفش غلام توبِه که صد «متوکل» بهـر تـواضـع نهنـد برکف آن سر
جامعه دارد «دعـای جامعه» ازتو ای بـه فـدای توجـمـع اول وآخـر
جامعـه یعـنـی شـناسـنـامـۀ عـترت جامعـه یعنـی کـلام حـضرتداور جامعه یعنی هزار گردونْ خورشید جامعـه یعنـی هــزاردریـا گـوهـر
جامعه یعنی همـان عصـارۀ قـرآن جامعه یعنـی همـان تـبـلـورِکـوثـر
جـامـعـه یـعـنـی تـمـام نور نـبـوّت جـامـعه یـعـنی مقاماحـمدوحیـدر
جامعه یعـنی حـیـات شیـعـهبهدنیا جامعه یعنی نجات خلق به محـشر
طاعت مـردم بـدون مهـرتوفـردا هـیج نـیرزد به نزد حضرت داور مسـلـم، بـیمهـرتـان ندارد ایـمـان گرچه چوسلمان بُوَد یا چوابـوذر گرچه زتو دورم ای به من همه نزدیک! گـویی بگْـرفـتـهام مـزارتـودربر
طایـر جانـم شـده مـقـیـم حـریـمـت مـرغ دلـم میزند به سامـرهات پر وای به عباسیان که با توچه کردند از ره بـیـداد،آن گــروه سـتـمگــر
ازمتـوکل کـشـیـدی آنچه کـشـیدی بیـشـتـرازایـن ورا نـبـود مـیـسـر
بـا چه گنـه بُـرد سوی بزم شرابت ای بـدنت پـاکـتـر زروح مـطهــر
ازمی رجس وپلید خویش تعارف کرد به تو ای عزیز فاطمه،ساغر
کاش که میریخت آسمان به زمین خون کـاشکه میشد زمـین شـرارۀآذر
ای تـو جگـر پــارۀ جــوادالائـمـه وی جگرت پارهپاره چون گلِ پرپر بـاور شـیـعـه نـبـود کـزاثـرِزهـر ازجگرت با نفس شراره کشد سر
گرچه به جانت رسـید زخـم مداوم شکر که جسمت به خون نگشته شناور رأس منـیـرت دگرچو جد غریبت با لب عطشـان جدا نگشت زپیکر
گرچـه کـشانـدند سوی بزمشرابت گشت به تو دم بهدم جسارت دیگر چـوب نـزد بـر لـبت دگـرمـتـوکل در ملاء عام نـزد دختـر و خواهر
سـوزبـده تاهـمـاره اشـک بریـزد دیـدۀ «مـیـثـم» بـرای آل پـیــمـبـر